درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • ردیاب ماشین
  • جلوپنجره اریو
  • اریو زوتی z300
  • جلو پنجره ایکس 60

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ,,,دختری در مه از تبار باران,,, و آدرس ❤alone.girl❤.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 1788
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

ابزار پرش به بالا

کدهای جاوا و قالب وبلاگ

,,,دختری در مه از تبار باران,,,
هر كه را دوست داري مي گيـــــــــري هر كه را دوست داري مي بري ! از عشقم بگذر خدا رگ غيرتم را مي زنم !




 


نگران نباش عشق من
یارانه ام را به حسابم ریخته اند
ومن دیگر آنقدر ثروتمند شده ام
که می توانم تورا تا هر کجا که بخواهی برسانم.
راستی …

هنوز هم اهل پیاده روی هستی ؟!!
 


پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 11:4 ::  نويسنده : melika

 مورچه ای را مسخره میکردم که عاشق♥تفاله ی چای♥ بود.خودم را فراموش کردم که عاشق♥آشغالی♥بودم که فکر میکردم آدم است...

 

 




یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, :: 14:48 ::  نويسنده : melika

 گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:من رفتم، باهات قهرم، دیگه تموم، دیگه دوستت ندارم...!
وچقدر دلم میخواهد بشنوم:
کجا بچه لوس؟ غلط میکنی که میری! مگه دست خودته؟

 



یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : melika

 

 
 
 
 
 
  دوست داشتن تو یک حادثه بود !
 
از آن حادثه هایی که تنها یک بار در تمام عمر اتفاق میافتد .

مانند تولد یا مثل مرگ ...

دوست داشتنت خوب بود ، دوست داشتنت را دوست داشتم !
 
 
 
 

با اینکه تو هیچوقت نبودی یعنی نخواستی که باشی ...

با همه چیز کنار آمده بودم ، با نداشتنت ، عاشق نبودنت ، تنها بودنم ، ...

اما ناگهان آمدی ... انگار چیزی را جا گذاشته باشی یا گم کرده باشی ...

و درست زمانی آمدی که دیگر چیزی از من باقی نمانده بود ...

آمدی اما دیر آمدی !

خواستی بمانم و تنهایی ات را پر کنم اما ...

خسته ام !

خسته ام از این تکرار ها ...

از قصه ی دیر کردن ها و دل بستن ها ...

هیچ میدانستی که چقدر مرا عادت داده ای ؟!

عادت داده ای به اینکه همه را مثل تو ببینم ، مثل تو بشنوم ، مثل تو بو کنم ...

عادت داده ای به مهربانیت ...

لعنت به تو !

لعنت به من !
 
 

 
لعنت به این زندگی ...
 


 


یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, :: 2:23 ::  نويسنده : melika

بوی تلخ این سیگار مزخرف؛. به طعم عجیب این الکل ارزان قیمت؛.

به این نگاه های توخالی سرد؛. به گرمای این دست های آشنا؛.

عجیب عادت کرده ام،. به بودنت... 

  •  


یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, :: 2:18 ::  نويسنده : melika

 

تنهــ ـا بستــــــه هــایــ
 
خالــ ـــی سیگــ ـــارمــــــ حــ ــالــ مــ ــرا درکــ ـــ میکـننــد 
 



چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 20:51 ::  نويسنده : melika

  آه؛

گراهام...

کاش،

اختراع نمی کردی تلفنی را که زنگ نمی زد...

 



چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 20:21 ::  نويسنده : melika

 

کجایم؟

کنار همان چاهی که تو برایم کندی...

عمق نامردی ات را اندازه میگیرم
 
 


 
 


چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 11:26 ::  نويسنده : melika

صفحه قبل 1 صفحه بعد